بسم اللَّه الرّحمان الرّحیم
« لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إذ بَعَثَ فیهِمْ رَسولاً مِنْ أنْفُسِهِمْ یَتْلو عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة »
با اینکه نعمتهاى الاهى بهقدرى زیاد است که نمىشود آنها را شماره کرد، براى هیچیک از آنها خداوند عالَم بر کسى منّت نگذاشته و فقط در این آیه براى فرستادن پیامبرى که به تربیت و تعلیم مؤمنان اقدام مىکند بر آنان منّت گذاشته است. قابل توجّه است که تربیت بر تعلیم و پرورش بر آموزش مقدّم آمده است. پس سزاوار است ما هم بهجاى گفتن « تعلیم و تربیت » و « آموزش و پرورش » بگوییم: تربیت و تعلیم و نیز پرورش و آموزش. این درست است؛ ولى باید بدانیم که با جلوانداختن کلمهى تربیت بر تعلیم و پرورش بر آموزش دردى دوا نمىشود؛ بلکه باید عملاً تحصیل اخلاق را بر تحصیل علم مقدّم بداریم تا به مقصد برسیم.
متأسّفانه از زمین تا آسمان را فقط حرف پُر کرده است! خیال مىکنیم که اگر بگوییم: چون در این آیه « یزکّیهم » را بر « یعلّمهم » مقدّم داشته است و ما هم باید، بهجاى تعلیم و تربیت، تربیت و تعلیم بگوییم، مشکل حل مىشود. در حالىکه اینطور نیست! با گفتنِ حلوا حلوا، دهان شیرین نمىشود؛ بلکه با تهیّهى آرد و شکر و روغن و صرف وقت، باید حلوا را پخت و خورد تا دهان شیرین شود.
نام فروردین نیارد گل به باغ
شب نگردد روشن از نام چراغ
ممکن است کسى که در مسائل تربیتى وارد نیست، بگوید: از حالا، پیش از درس الفبا، باید به بچّهها اخلاق درس بدهیم. باید بدانیم که راه این نیست؛ راه همان است که امام صادقعلیه السلامفرمودند:
«کُونوا دُعاةَ النّاسِ بِأعْمالِکُم. » ؛ مردم را با عمل خودتان ( به خوبىها ) دعوت کنید.
معلّم باید داراى اخلاق پسندیده و صفات والا باشد تا بتواند انسانهاى شایستهاى را بسازد وگرنه، کمترین نتیجهاى از درس اخلاق، حاصل نخواهد شد.
دامنآلوده اگر خود همه حکمت گوید
از سخنگفتن نیکوش، بَدان بِه نشوند
مرد پاکیزه اگر خود بنشیند خاموش
همه از سیرت نیکوش، نصیحت شنوند
ممکن است کسى بگوید: معلّم، اوّل باید خوبىها و بدىها را بداند تا بتواند از بدىها دورى کند و به خوبىها آراسته شود و براى این کار، باید به او اخلاق درس بدهند. باید دانست که اگر معلّم خودش درد انسانشدن را نداشته باشد، درس بالاترین معلّم اخلاق کمترین اثرى در او نخواهد داشت؛ زیرا عالىترین معلّم اخلاق، خاتم انبیاصلى الله علیه وآله وسلماست و براى تکمیل اخلاق هم مبعوث شده است؛ ولى افرادى که زمینهى انسانشدن را نداشتند با اینکه سالها پاى سخن آن بزرگوار بودند کمترین نتیجهاى را نگرفتند؛ بلکه از بد هم بدتر شدند. آرى:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شورهزار خس
اوّلین شرط معلّم این است که روح انسانیّت داشته باشد و بعد فکر کند که چرا شغل معلّمى را انتخاب کرده است. اگر براى گذراندن زندگى است، بداند خیلى اشتباه کرده است؛ چون با شغلهاى دیگر مىتواند چندین برابر درآمد یک معلّم را به دست آورد. کسانى که در شغلهاى دیگر رفتند و میلیونها تومان بهدست آوردند، استعدادشان از معلّمان بیشتر نبود. اگر هم براى شهرت است تا مردم بگویند: فلانى معلّم خوبى است این هم امر موهومى است که هیچ دردى را دوا نمىکند.
پس قبل از شروع به کار، باید کمى فکر کنیم که: چرا ما شغل معلّمى را انتخاب کردهایم؟
اگر انسان بفهمد که بشر مرگ ندارد و زندهى جاوید است و آنچه در عالم بعد وسیلهى آرامش و آسایش اوست، انسانسازى است که برنامهى پیامبران بود و عالم وجود براى همین درست شده است، این شغل را بر هر شغلى ترجیح خواهد داد و با جان و دل به آدمسازى مشغول مىشود و به مقتضاى مُعْطِی الشَّیْءِ لا یَکونُ فاقِداً لَه ( دهندهى یک چیز خود نمىتواند آن را نداشته باشد )، به خودسازى مشغول مىشود و اگر به دانستههاى خویش عمل کند، خداوندِ عالَم به او کمک مىکند تا چیزهایى را هم که نمىداند بیاموزد.
« مَنْ عَمِلَ بِما عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ ما لَمْ یَعْلَمْ. » ؛ کسى که به آنچه مىداند عمل کند، خداوندِ عالَم آنچه را که نمىداند به او مىآموزد.
اگر این مقدّمات فراهم شود، هر روزِ چنین کسى از روزِ پیش او بهتر خواهد شد و چه نیکو گفته است شاعر که:
مگذران هر روز را یکسان که خوش گفت آنکه گفت:
واى بر آن کِش دو روز از عمر یکسان بگذرد!
براى آن که این کار دوام پیدا کند، باید در شبانهروز ساعتى را به فکر اختصاص بدهیم و بهترین وقت آن بعد از نماز صبح است و این حتّى یک روز هم نباید تعطیل شود. مسلّماً انسانى که این برنامه را دارد و همهروزه در فکر بهبود روح خود است، مىداند که مَثَل معلّم مدرسهاى که به نام دین تأسیس شده است، مَثَل کسى است که روپوش سفید پوشیده است که اگر یک خال سیاه در آن باشد، خود را نشان مىدهد؛ امّا کسى که روپوش سیاه دارد، لکّههاى سیاه – هر قدر هم در آن باشد معلوم نمىشود. این معلّم در گفتار و حرکات و سکناتش دقّت مىکند و امکان ندارد حتّى وقتى با دوستش تنهاست به شوخى هم یک کلمهى سبک به او بگوید؛ چون پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلمفرمودند:
« إنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلى کُلِّ فَحّاشٍ بَذِیٍّ. » ؛ کسى که حرف زشت از دهانش بیرون آید، داخل بهشت نمىشود.
آنحضرت نفرموده است که در حضور دیگران نباید حرف سبک زد؛ بلکه بهطور مطلق مىفرماید: مسلمان نباید حرف زشت از دهانش بیرون آید.
مرحوم آقاى حاج میرزا ابوالفضل قمى گفت: خدمت مرحوم استاد آقاى حاج شیخ ابوالقاسم کبیر رسیدم. ایشان، به احترام من، به تمام قامت ایستادند. عرض کردم: اینجا که کسى نیست تا بهخاطر حضور او، به بنده احترام کنید. فرمودند: خودمان که هستیم! خیلى این جمله جالب است. یعنى ما دو نفر انسانایم و باید یکدیگر را احترام کنیم.
دیگرى گفت: کُردى را در حمام دیدم که همه را احترام مىکرد. پرسیدم: مگر اینها خویش یا دوست تواند؟ گفت: نه؛ ولى هر انسانى قابل احترام است.
اساساً مسلمانى که مىداند: « ما یَلفِظُ مِنْ قَوْلٍ إلّا لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید» ؛ « ( انسان ) هیچ کلمهاى را نمىگوید؛ مگر آن که ثبت مىشود » ، باید خیلى مواظب گفتههاى خودش باشد.
دلقک ناصرالدّین شاه را بعد از مرگ در خواب دیدند. پرسیدند: به تو چه گذشت؟ گفت: هر چه را به شوخى گفته بودیم، جدّى پاى ما نوشتند!
کمى دقّت کنید! مبادا در پایان زندگى متوجّه شویم که جوانى و بهترین دورهى عمر را صرف معلّمى کردیم؛ صبح زود به مدرسه آمدیم و شب تا دیر وقت به تصحیح ورقه مشغول بودیم و رنجهاى دیگر را تحمّل کردیم؛ ولى چون کارمان حسابشده نبود، باید با دست خالى از دنیا برویم و خسرالدّنیا و الآخرة باشیم! زهى شقاوت و بدبختى!
در مقابل این افراد، معلّمى که با هدف انسانسازى این شغل را قبول کرده و تربیت خودش را بر تربیت دانشآموزان مقدّم مىدارد چون مىداند که ذات نایافته از هستى بخش نمىتواند هستىبخش باشد و باید عملش سازندهى دیگران باشد لحظهاى از کنترل اعمال و افعال خودش غفلت نمىکند.
پس از مرگ آقاى روزبه، معلوم شد که بینَالطلوعین در دبستان علوى به چند نفر از معلّمین، روش تدریس تاریخ را یاد مىداد! آیا پول مىگرفت؟ آیا براى شهرت این کار را مىکرد؟ آیا اگر انسان با این افراد معاشر باشد، درس خلوص نمىگیرد؟
ایشان مرحوم شاهچراغى را ساخت که بیست و شش دختر دیپلمه بهوسیلهى آن مرحوم تربیت شدند و بهدست آنان تا حالا هزارها نفر ساخته شدهاند و با تصاعد هندسى، در آینده میلیونها دختر مسلمان تربیت خواهند شد.
آیا ساختن این افراد وظیفهى ما نیست؟ آیا ارمنىها و یهودىها و بهایىها باید مسلمان بسازند؟ اگر وظیفهى ما است و مثل نماز بر ما واجب عینى است، باید بدانیم که تا خود را قبلاً نساخته باشیم، امکان ندارد که بتوانیم دیگران را تربیت کنیم.
بنابراین، از این ساعت، با همّتى خللناپذیر باید در اصلاح خود بکوشیم که امیرمؤمنانعلیه السلامفرمودند:
« وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُها أحَقُّ بِالإْجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ. » ؛ « آموزگار نفس خود و تربیتکنندهى آن بیشتر شایستهى احترام است تا آموزگار و تربیتکنندهى دیگران. »
اصلاً فرض کنید که ما معلّم نیستیم؛ آیا یک انسان نباید اختیار زبانش را داشته باشد؟ شیخ بهایى مىگوید:
گوش بگشا، لب فرو بند از مقال
هفتههفته ماهماه و سالسال
صَمْت عادت کن که از یک گفتنک
مىشود زنّار این تحتالحَنَک
رو نشین خاموش چندان اى فلان
که فراموشات شود نطق و بیان
اگر بتوانیم از آفات زبان در امان بمانیم، موجودى مفید و مؤثّر خواهیم شد و قدرت وجودى ما چندین برابر مىشود و بر نسلهاى بعد اثر خواهیم گذاشت و بالعکس، اگر خداى نکرده زبان در اختیار ما نباشد و با بىبند و بارى دنیا را بارى به هر جهت بگذرانیم، اثر اعمال بد ما بهطور غیرمستقیم در دانشآموزان منعکس خواهد شد و معلوم نیست که تا کجا گرفتار خواهیم بود!
براى خودسازى باید سعى کنیم که صفات رذیله مانند بخل و حرص و حسد را از خود دور کنیم تا صفات حسنه به جاى آنها بیاید که دیو چو بیرون رود، فرشته درآید.
… و منشأ همهى صفات رذیله دوستى دنیاست؛ چنانکه پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلمفرمودند:
« حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطیئَة.» ؛ « دوستى دنیا بالاتر از همهى بدىهاست »
پس اگر کسى بخواهد از بدىها دور بماند، باید دوستى دنیا را از قلبش بیرون کند. وقتى صحبت از دنیا مىشود، مردم تصوّر مىکنند که مقصود دوستى مال و مقام و زن و بچّه و مانند اینهاست؛ ولى باید بدانیم که دنیا به معنى ماسوىاللَّه است. هر چه غیر خدا باشد، دنیاست. چهبسا ممکن است آدمى به خانه و زن و بچّه وابستگى نداشته باشد؛ ولى خود را دوست داشته باشد! چون خودش غیر خداست، باز دنیا را دوست داشته است. او براى خودخواهى، ممکن است گناهانى بزرگ مرتکب شود.
کسى که خودش را دوست دارد مسلّماً تعریف و تکذیب مردم براى او فرق مىکند و بین شخصى که او را احترام یا به او توهین مىکند، کاملاً فرق مىگذارد و همین روحیّه ممکن است منشأ انجام خلافهایى شود.
ملاحظه بفرمایید؛ یک معلّم اگر خداى نکرده، این حال در او باشد مسلّماً بین بچّهاى که پدرش به او احترام کرده و بچّهاى که پدرش به او توهین کرده است، فرق مىگذارد. از نظر یک « انسان » این گناه بزرگى است که منشأ آن، دوستداشتن خود است که همان حبّ دنیا و علّت هر گناهى است.
اى آقاى معلّم! این بچّه چه گناهى کرده است که او را با دیگران فرق مىگذارى؟ منشأ این عمل، بتپرستى توست؛ زیرا نفْست براى تو بتى است که او را مىپرستى!
گر تو بیش از او درآیى در نظر
خویشتن را از بتى باشى بَتَر
مدح و ذمّات گر تفاوت مىکند
بتگرى باشى که او بت مىکند
راستى، در این یک میلیارد مسلمان چند نفر را سراغ دارید که مدح و ذمّ مردم در نظرشان مساوى باشد؟ چرا مساوى نیست؟ چون خودش را دوست دارد و گرفتار حبّ دنیایى است که پیامبر دربارهى آن فرموده: « رَأْسُ کُلِّ خَطیئَة ». این آدمى که خودش را دوست دارد و از خود بیرون نیامده است، آیا ممکن است که خدا در وجودش راه پیدا کند؟! خدا با هیچچیز سنخیّت ندارد و انسانى که از خودش خالى نشده است، راهى به خدا پیدا نمىکند.
ممکن است کسى بگوید: من از خودم بیرون آمدهام. باید به او گفت: نالهى مرغ گرفتار نشانى دارد. اگر کسى به اینجا رسیده باشد، داراى شرحصدر مىشود و حوادث و ناملایمات در او اثر نمىکند.
قرآن مىفرماید:
« فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإْسْلام وَ مَنْ یُرِدْ أنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماء. »
آرى،
دریاى فراوان نشود تیره به سیل
عارف که برنجد تُنُکآب است هنوز
براى بهدستآوردن این حال، باید الگویى را انتخاب و از او پیروى کنیم. عالىترین الگوى انسانیّت حضرت خاتمالانبیاصلى الله علیه وآله وسلماست که قرآن مىفرماید:
« لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة.» ؛ « همانا پیامبر خدا براى شما الگوى نیکویى است. »
حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلاممىفرماید:
« به پیامبر خویش اقتدا کنید که از همه نیکوتر و پاکیزهتر است. »
مولاعلیه السلامدر دنبالهى سخن مىفرماید:
« بهراستى که وجود مبارکش سرمشقى براى جویندگان حقیقت است و شایسته است که خود را به آن بزرگوار منسوب و شیوهى زندگى او را دنبال کنیم؛ زیرا محبوبترینِ بندگان نزد خداى تعالى کسى است که قدم بهجاى قدم پیامبرش بگذارد و از آن حضرت پیروى کند. دنیا براى او مانند لقمهى بىمزهاى بود که ابداً به آن توجّهى نداشت. پهلوهایش از همه لاغرتر و شکمش از همه گرسنهتر بود.»
وقتى این جملهى مولاعلیه السلامرا مىشنویم، بدون دقّت از آن مىگذریم و فکر نمىکنیم که اگر ما امّت این پیغمبریم، باید شباهتى به او داشته باشیم؛ امّا مردم افسارگسیخته که نمىخواهند انسان باشند بهجاى آنکه کمى در این جملات فکر کنند و روش زندگى خود را تغییر دهند، مىگویند: برو بابا! آخوندها خودشان چنین و چناناند!
در جواب بگویید: مگر آنها معصوماند که عملشان حجّت باشد؟ فرض کن که همهى آنها هر شب مشروب مىخورند؛ آیا این دلیل مىشود تا تو هم مشروب بخورى؟! اگر همهى آنها هر شب به دزدى بروند، تو هم باید دزد شوى؟
مولاعلیه السلامدر ادامه مىفرماید:
« دنیا بر او عرضه شد و نپذیرفت. چون خداى تعالى دنیا را دشمن مىدارد و به خوارى از آن یاد مىکند، او نیز آن را پست شمرد و از پذیرفتنش امتناع ورزید. ما نیز اگر با خدا و رسول او سر پیکار نداریم چگونه آنچه را دشمن داشتهاند، دوست مىداریم و به آنچه خوار و زبون شمردهاند، دل مىبندیم؟ »
« وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فینا إلّا حُبُّنا ما أبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ تَعْظیمُنا ما صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسولُهُ لکَفى بِهِ شِقاقاً للَّهِِ وَ مُحادَّةً عَنْ أمْرِ اللَّه. »
« اگر در وجود ما تنها این صفت وجود داشته باشد که دنیایى را که خدا و رسولش دشمن مىدارند، دوست بداریم و آنچه را که خدا و رسولش کوچک شمردهاند بزرگ بدانیم، در این صورت، بر اعلان جنگ با خدا کفایت مىکند. »
معناى این سخن این است که لازم نیست مشروب بخوریم و دزدى کنیم تا دشمن خدا و رسول باشیم، همینکه مادّیّات در نظر ما مهمّ است، دشمن خدا و پیامبر اوییم.
بعد مىفرماید:
« رسول خداصلى الله علیه وآله وسلمروى خاک غذا مىخورد و چون بردگان مىنشست و به دست خود بر کفش پینه و بر جامه وصله مىزد؛ بر مرکب بىپالان سوار مىشد و دیگرى را بر ترک خود مىنشاند. روزى پردهاى را که عکس داشت بر در اتاق دید. فرمود: این پرده را از نظر من دور کنید؛ هر وقت آن را نگاه مىکنم، به یاد دنیا و تجمّلاتش مىافتم. »
خوب است قدرى در این جمله فکر کنیم. مگر این پرده، چه بود که مىفرماید: آن را از نظر من دور کنید؟ یک پردهى کرباسى با دو تا عکس! با تندى مىفرماید: « غَیِّبیهِ عَنّی فَإنّی إذا نَظَرْتُ إلَیهِ ذَکَرْتُ الدُّنیا وَ زَخارِفَها » ؛ ( این را از نظر من دور کن؛ هر وقت این را مىبینم یاد پیرایههاى دنیا مىافتم. )
فردى که اسیر دنیاست وقتى این جمله را مىشنود، مىگوید: مرد آن است که داشته باشد و دل نبندد. این احمق بىدین مىخواهد العِیاذباللَّه- بگوید: پیامبر مرد نبود! خدا دهنت را بشکند! چرا حاضر نیستى بگویى: من بدم و خودت را اصلاح کنى؟ الآن در هر خانهاى که مىروید، همین مظاهر پوچ و فریبنده هست. ملاحظه کنید بهجاى آنکه وقتى حقیقتى را مىشنود، مسیر زندگىاش را عوض کند، چه مزخرفاتى را مىگوید؟!
قطعاً دیدهاید؛ کسى یک سماور برنجى یا یک مجموعهى کندهکارى از اصفهان خریده و گوشهى اتاق گذاشته است. به او بگویید: اگر هزار سال اینها در اتاق تو باشد، چه دردى را از تو دوا مىکند؟ یا ظرف میوهى مصنوعى را خریده است که انگور و پرتقال و موز در آن است و جاهلانه با افتخار مىگوید: بهقدرى اینها طبیعى است که هر کس مىآید، دست دراز مىکند که بخورد و به او مىخندیم! باید گفت: دنیا به خریّت تو باید بخندد که اسیر این مزخرفات هستى.
در منزل فردى یک قاشق چنگال چوبى یک مترى آویزان بود! صاحبخانه با افتخار مىگفت: این چنگال رستم است! بعد از چند روز، در منزل دیگرى شبیه همین چنگال را دیدیم که با تقلید از او تهیّه کرده بود.
خلق را تقلیدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر این تقلید باد!
پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلماز اوّل تا آخر دنیا، نمونهى کامل خلقت است. چرا از او تقلید نمىکنى؟! او مىفرمود: پرده را باز کن که به فکر دنیا نیفتم.
مرحوم آقاى روزبه زندگى بسیار سادهاى داشت. یک نفر را پیدا کنید که بگوید: روزبه دیوانه بود!! اگر این را بگوید، باید به او گفت: پس همهى انبیا و پیامبر و علىّبنابىطالب العِیاذباللَّه! – دیوانه بودند که به حدّاقل زندگى قناعت مىکردند!
آقاى روزبه با اینکه اگر در مدرسهى دیگرى درس مىداد، ساعتى صد تومان ( به پول آن روزها ) مىگرفت به دبیرستان علوى آمد و از آنجا پول نمىگرفت. در وصیّتنامهاش نوشته است: در چند سالى که من در مدرسه بودم، گاهى مهمانهایى مىآمدند که با من کار شخصى داشتند و براى آنها چاى و شربت آوردند. براى این موضوع، صد و پنجاه تومان از ماترکِ من به مدرسه بدهید!
حضرت امام صادقعلیه السلاممىفرماید:
« کونوا لَنا زَیْناً وَ لا تَکونوا عَلَیْنا شَیْناً. » ؛ « آبروى ما باشید؛ نه ننگمان! »
روزبه مایهى آبروى شیعه بود؛ ولى رفتار ما آبروى شیعه را مىبرد!
مرحوم آقاى بروجردى مىفرمودند: طلبهها! خلاف نکنید! خلاف شما را پاى من مىنویسند و خلاف مرا پاى امام صادقعلیه السلام!
کار ما خیلى مشکل است؛ چون در مدرسهاى کار مىکنیم که شهرت دینى دارد. اگر خداى نکرده کوچکترین عمل خلافى از ما سر بزند،
صدمهاش تا کجاها مىرود!
به بقیّهى خطبه توجّه کنید:
« پس آن حضرت صحنهى پُرفریب دنیا را از خاطر زدود و چهرهى آن را به یاد فراموشى سپرد تا زینت دنیا از نظرش پنهان باشد و از آن بهره نگیرد. آرى، هر که چیزى را دشمن دارد، خاطرهاش را زشت مىشمارد و بدون تردید، رفتار رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلمنمایانگر بدىها و زشتىهاى دنیاست؛ زیرا آنحضرت با عزیزان و بستگانش گرسنه سر بر بالین مىنهاد و با مقام ارجمندى که داشت، از زر و زیور دنیا کناره مىگرفت. آیا خداوند عالم اینگونه زندگى را مایهى عزّت و سربلندى پیامبرش قرار داده یا به سبب آن، او را خوار و زبون کرده است؟ اگر کسى بگوید: خدا بدینوسیله پیامبرش را خوار و زبون کرده است، به خداى بزرگ قسم که دروغ گفته و بهتانى عظیم زده است و اگر بگوید: گرامى داشته است، معلوم مىشود که دنیاداران در نظر خداوند خوار و زبوناند که آنچه را از مقرّبان درگاهش دور کرده به ایشان ارزانى داشته است. پس در زندگى به پیامبر خویش اقتدا کنید و در مسیر زندگانى او قدم بردارید. هر کس که از او پیروى نکند، دنیا و آخرتش تباه خواهد شد. »
توجّه بفرمایید! واقعاً همینطور است. دنیایش از بین رفته است؛ براى آنکه به هر جا برسد، فردى را مىبیند که از او بالاتر است و ناراحت مىشود که چرا مثل او نیست؛ چون دنیا حدّ یَقِف ندارد! آخرتش هم از بین رفته است؛ براى آنکه دنیا و آخرت مثل مشرق و مغرباند که هر قدر به یکى نزدیک شوى از دیگرى دور خواهى شد.
با این همه، بدانید که این حرفها کمترین اثرى در اینگونه مردم ندارد؛ زیرا بهجاى آنکه راه انسانها را بروند، مىگویند: این حرفها چیست؟! مسلمانها باید بهترین زندگى را داشته باشند، آیهى قرآن را هم مىخواند:
« قُلْ: مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللَّهِ الَّتی أخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْق؟ » ؛ « بگو: چه کسى زینتهاى الاهى را که خداوند براى بندگانش آفریده و روزىهاى گوارا را حرام کرده است؟ »
آرى، اسلام دین رهبانیّت نیست؛ ولى آیا پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین صلواتاللَّهعلیهمااین آیه را نخوانده بودند؟!
خیلى در این جمله دقّت کنید. حضرت امیر مىفرماید: « باید اینطور باشى که پیامبر بود.» ؛ نمىگوید: او اینطور بود و تو هر طور که مىخواهى باش!
در پایان خطبه در وصف پیامبراکرمصلى الله علیه وآله وسلم مىفرماید:
« او با شکم گرسنه از دنیا رفت و با سلامت نَفْس به عالم آخرت وارد شد و چه بزرگ موهبتى است که خداوند کریم نعمت وجود آنحضرت را بر ما ارزانى فرموده است تا از او پیروى کنیم و پیوسته بر جاى گامش گام نهیم! من که علىام به خدا سوگند، به پیروى از آنحضرت، آنقدر بر این جامهى پشمینهام وصله زدهام که از وصلهکنندهاش خجالت مىکشم. یکى به من گفت: اى على، این کهنهپیراهن را رها کن. گفتماش: دور شو که به صبحدم از مردم شبرو سپاسگزارى مىشود ( یعنى صبح قیامت معلوم مىشود که نیکبخت و سعادتمند کیست) ! »
هر که به شب راه رفت، صبح به منزل رسید
هر که به شب خواب کرد، خاک به سر مىکند
( سابقاً با الاغ و اسب مسافرت مىکردند و در مناطق گرمسیر براى آنکه از گرما ناراحت نشوند شب راه مىرفتند و کسانى که شب مىخوابیدند، مجبور بودند که روز با ناراحتى راه را طى کنند. )
در این دستگاه عظیم آفرینش هم که انسان مىتواند هزارها و بهطور تصاعدى، میلیونها نفر را بسازد اگر زندگى را با چند قطعه فرش و چند سند مالکیّت معاوضه کند، راستى باید خاک بر سر کند. پیامبر و امیرمؤمنانعلیهما السلامو بزرگان اشتباه نکردند، این بدبخت اشتباه کرده است و مسلّماً به مرگ که برسد، خاک بر سر خواهد کرد؛ ولى دیگر فایده ندارد.
اگر مىخواهید روز حرکت از دنیا، انگشت حسرت به دندان نگزید، از همین الآن باید فکر کنید و از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلمپیروى کنید، راه دیگرى هم ندارد.
اى مرکز دایرهى امکان
وى زبدهى عالَم کون و مکان
تو شاه جواهر ناسوتى
خورشید مظاهر لاهوتى
یکدم به خود آى؛ ببین چه کسى؟
به چه بسته دل و به که همنفسى؟
همین امشب سر روى زانو بگذارید و در این بیت آخر کمى فکر کنید، شاید روزنهاى از عالم غیب به روى شما باز شود.
پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلمفرمود: « هیچوقت چشم را باز نکردم که امید داشته باشم پیش از مرگ بر هم گذارم. » اگر اینطور است، هر چه زودتر باید فکرى به حال خودمان بکنیم. آیا سزاوار است که اعصاب و مغز و کلیه و کبد و قلب و دنیا و آخرتمان را از دست بدهیم تا دیگران عیش و کیف کنند؟! زهى بدبختى!
اگر انشاءاللَّه- از این خواب غفلت بیدار شویم و به خود آییم، آن وقت مىتوانیم معلّمى باشیم که از عمر خودمان استفاده کنیم و هزارها نفر را از بدبختى نجات دهیم. آرى، معلّمى آدابى دارد که بخشى از آن در کتاب تعلیم و تعلّم در اسلام آمده است:
۱- ضرورت و لزوم اخلاص و پاکسازى نیّت، نخستینِ آداب و آیینهاى مربوط به معلّم و شاگرد که باید در امر تعلیم و تعلّم بهعنوان یک امر ضرورى و قطعى مورد توجّه قرار گیرد این است که در پویایى از علم و یا بذل و اعطاى آن به دیگران داراى خلوص نیّت باشند؛ یعنى باید معلّم و شاگرد در مسیر تعلیم و تعلّم در جهت هدف الاهى و انسانى گام بردارند و هیچگونه شوائب انتفاعى و مادّى را با این هدف الاهى نیامیزند؛ زیرا محور و کانون ارزش عمل و رفتار هر کس بر قَصد و نیّت و طرز جهتگیرى او مبتنى است. بر اساس همین قصد و نیّت است که اعمال و رفتار انسان گاهى همچون کوزهى شکستهاى فاقد ارزش و اعتبار مىشود و گاهى نیز همین اعمال و رفتار با نیّت و جهتیابى درست الاهى، مانند گوهرى گرانبها، آنچنان داراى ارزش و اعتبار مىگردد که نمىتوان آن را به علّت گرانمایگى ارزیابى کرد و گاهى نیز همین اعمال و رفتار به خاطر هدفگیرىهاى نادرست و غیرانسانى به صورتِ وزر و وَبالى بر دوش انسان سنگینى خواهد کرد و برگههاى جرم و گناه فزونترى را بر صفحات پروندهى اعمال سیاه او اضافه مىکند.
توجّه بفرمایید! این معلّم که درس داده، ورقه تصحیح کرده، خون دل خورده، شب هم تا دیر وقت در مدرسه مانده است، در ذهنش بوده که دیگران بگویند: معلّم خوبى است! او با همین یک فکر، کار را خراب کرده است. کسى که این معلّم براى خوشآمد او جان کنده است « لایَمْلِکُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لا ضَرّاً وَ لا مَوتاً وَ لا حیاةً و لا نُشوراً » او حتّى مالکِ نفس خود نیست و مرگ و حیاتش به دست دیگرى است؛ در حالىکه انسان باید براى کسى کار کند که مالک همهچیز اوست و در همهى گرفتارىها به او پناه مىبرد.
از یکى گو وز همه یک سوى باش
یکدل و یکقبله و یکروى باش
حقیقت معناى توحید همین است وگرنه، صِرف گفتن لا إلهَ إلّا اللَّه دردى را دوا نمىکند. فرمود: « مؤمن از دنیا مىرود ( نماز خوانده، روزه گرفته و… ) ؛ امّا یک لا إلهَ إلّا اللَّه در نامهى عملش نیست.» چرا؟ چون معناى لا إلهَ إلّا اللَّه این است که غیر از خدا مؤثّرى نیست و این بیچاره همهچیز و همه کس را، غیر از خدا، مؤثّر مىدانسته است.
بدن مقدّس مولىعلیه السلامرا که در قبر گذاشتند، مقدادبن اسود نگاهى به قبر کرد و گفت: یا على، خوشا به حال تو که کشتى وجودت را به سلامت به ساحل رساندى! خیلى این جمله مهمّ است. میلیاردها بشر در دنیا مىآیند و مىروند و کشتى وجودشان در دریاى طوفانى دنیا قطعهقطعه مىشود. یک قطعه از عمر صرف گواهىنامهى ابتدایى است؛ بعد راهنمایى، بعد دبیرستان و دیپلم و لیسانس؛ بعد زن و بچّه و شوهردادن دخترها و زندادن پسرها و… یک وقت به خودش مىآید که کار از کار گذشته است و نمىتواند قدمى در راه نجات خودش بردارد!
آرى، مرگ دروغ نیست و نشأهى بعد خواهد آمد. اگر فقط این فکر براى معلّم بهوجود بیاید، از درسدادنش استفاده مىکند و چون براى خداست، نور و روشنى پیدا مىکند و تا خدا خدایى مىکند، اثر جاودانى زحمات او در عالم بعد به او مىرسد و چون حقایق عالم در نظر این آدم روشن شده است، دنیا در نظرش بىارزش مىشود و دیگر از توهین کسى ناراحت نمىشود و چون بالاتر از این حرفها است، دائماً در حالت انبساط و خوشى است و اصلاً این مسائل پَست نمىتواند ذهنش را مشغول کند.
سعدى مىگوید:
در خاک بیْلَقان، برسیدم به عابدى
گفتم: مرا به تربیت از جهل پاک کن
گفتا: برو چو خاک تحمّل کن؛ اى فقیه
یا هر چه خواندهاى همه را زیر خاک کن
راستى، اگر کسى با خدا باشد، آیا ممکن است این افکار پَست و پلید، او را مشغول کند؟ آرى، تا وقتى که در خودمان فرو رفتهایم و خودى داریم، امکان ندارد که روزنهاى از عالم غیب بر ما باز شود.
آن یکى آمد درِ یارى بزد
گفت یارش: کیستى اى معتمد؟
گفت: من. گفتش: برو، هنگام نیست
بر چنین خوانى، مقام خام نیست
چون تویىِّ تو هنوز از تو نرفت
سوختن باید تو را در نارِ تفت
خام را جز آتشِ هَجر و فِراق
که پزد؟ که وارهاند از نفاق؟
رفت آن مسکین و سالى در سفر
در فِراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس بازگشت
باز گِرد خانهى انباز گشت
حلقه زد بر در، به صد ترس و ادب
تا بنجْهد بىادب لفظى ز لب
بانگ زد یارش که: بر در کیست آن؟
گفت: بر در هم تویى؛ اى دلستان
گفت: اکنون چون مناى؛ اى من، درآ
نیست گنجایى دو من در یک سرا
نیست سوزن را سرِ رشته دو تا
چون که یکتایى، در این سوزن درآ
رشته را با سوزن آمد ارتباط
نیست درخور با جَمَل سمُّ الخیاط
کى شود باریک هستىّ جمل
جز به مقراضِ ریاضات و عمل؟
البتّه از خود بیرونآمدن کار آسانى نیست؛ ولى چون نتیجهاش سلامت دنیا و آخرت است و هر رنجى که در راه آن تحمّل کنیم گنجى دارد، ریاضتهایى که براى تحصیل آن مىکشیم لذّتبخش و گوارا خواهد بود.
یا رب، این کعبهى مقصود تماشاگه کیست؟
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهرین