مصاحبه انجام شده در ۱۳۸۷/۳/۲
بسم الله الرحمن الرحیم
صحبت كردن دربارهی شخصیت علامه كرباسچیان كار دشواری است. من هر چند در ظاهر همكار ایشان به حساب میآمدم، اما در عمل شاگرد ایشان بودم. من در سال ۱۳۴۲ دیپلم گرفتم و وارد دانشگاه امیر كبیر (پلی تكنیك سابق) شدم. سال دوم یا سوم به همكاری در دبیرستان قدس دعوت شدم. در آن جا شیمی تدریس میكردم. بعد از سربازی دنبال این بودم كه در رشتهی خودم كه مهندسی پتروشیمی بود، كاری را در ذوب آهن اصفهان یا پتروشیمی آبادان بگیرم. دعوت نامهای از پتروشیمی آبادان برای استخدام من آمد. یكی از همكاران دبیرستان قدس به من گفت: بیا برویم پیش آقای رجایی. ایشان در آن مدرسه ریاضیات تدریس میكردند. به منزل ایشان رفتیم و شرح ما وقع را گفتم. ایشان گفتند: آیا دوست داری اقبال رئیس شما باشد؟ (در آن زمان اقبال رئیس شركت نفت بود) گفتم: من كار دیگری نمیتوانم بكنم. ایشان گفتند: شما در كار تدریس شیمی موفق هستی، بیا همین درس را بده. گفتم: با توجه به پروندهی من در دانشگاه، من را در آموزش و پرورش استخدام نمیكنند. ایشان گفتند: من شما را به مدارس ملی معرفی میكنم و مرا به دبیرستان علوی معرفی كردند. من با خود گفتم تا مقدمات رفتن به پتروشیمی فراهم شود، در این جا كار میكنم؛ در نتیجه در آزمایشگاه شیمی مدرسه مشغول كار شدم. جناب آقای علامه یكی دو بار سرزده وارد آزمایشگاه شدند و دیدند من خیلی جدی آن جا را منظم میكنم. من را خواستند و مصاحبهای كردند. من در بین صحبتها گفتم: من در جلسات اصول عقاید استاد حاج شیخ محمد تقی شریعتمداری همراه چند نفر از فارغ التحصیلان دورههای اول علوی شركت میكردم. بعدها فهمیدم ایشان بلافاصله از آقای شریعتمداری دربارهی من تحقیق كرده بودند. اجمالا لطف الهی شامل حال من شد و ایشان مرا پسندیدند. به من گفتند: آقاجان! شما میخواهید چه كار كنید؟ گفتم: من برای رفتن به پتروشیمی آبادان آماده میشوم. چون خانوادهی ما در آبادان بودند و من فرزند ارشد بودم و پدرم میگفت: شما باید بیایی كمك من در تجارتخانه. آقای علامه گفتند: این حرفها چیست؟ شما اصلا دنبال چه هستید؟ شما نمیدانید كجا آمده اید. بعد با قدرت بیانی كه داشتند، دلایل محكمی در اهمیت كار تعلیم و تربیت آوردند و فرمودند: شما فقط باید در علوی باشید! بعد از آن جلسه هر هفته دو، سه بار با من صحبت میكردند. ایشان وقتی تشخیص میدادند نیرویی برای مدرسه مفید است، با انگیزهی بسیار زیادی كه به راهشان داشتند، او را جذب میكردند و افراد زیادی مثل دكتر هادیصادق، دكتر مدرسی، دکتر قریب، دکتر توانا، شهید موسوی و آقای فقیهی را به تعبیر دكتر فیاضبخش شكار كرده بودند و آورده بودند علوی. بیانات آقای علامه باعث شد كه من به پدرم عرض کردم: من تصمیم گرفتهام كه در علوی باشم و شما برای خودتان شریك بگیرید و بعد در طول زمان رضایت پدرم را جلب كردم.
یكی دیگر از مشخصات آقای علامه این بود كه نیروهای مدرسه را رها نمیكردند و آنها را به صورتهای مختلف آموزش میدادند. در شوراها بحثهای كلیدی را مطرح میكردند كه همكاران یاد میگرفتند. مثلا یكی از انتقادها این بود كه شما چرا شاگردها را گزینش میكنید، بگذارید همه بیایند. اگر راست میگویید بدها را خوب كنید. ایشان میگفتند: ظرفیت و توان ما محدود است، این را باید صرف افرادی كنیم كه خودشان در آینده دیگران را بسازند. مسائلی كه در شوراها مطرح میشد، ایشان با تیز بینی خاصی كه داشتند، ارائهی طریق میكردند. صحبتهای ایشان برای معلمها تا مدتها اثر داشت و انگیزهی آنها را بالا میبرد.
یكی دیگر از خصوصیات آقای علامه این بود كه از زندگی خصوصی معلمان اطلاع داشتند. مثلا به خود من كه آن موقع ازدواج نكرده بودم، میگفتند: چرا ازدواج نمیكنی؟ و بارها مواردی را معرفی كردند و با من برای خواستگاری میآمدند. یادم نمیرود وقتی صحبت خواستگاری صبیهی مرحوم شهید بهشتی شد، ایشان شخصا من را به منزل دكتر بهشتی بردند تا ایشان مرا ببیند چون برای ایشان مهم بود كه معلم مدرسه با چه خانوادهای وصلت میكند.
بعضی معلمها با خانوادهی خود اختلاف داشتند. آقای علامه وارد میشدند و آن را حل میكردند. چون اعتقاد داشتند معلم باید با خیال آسوده و بدون نگرانی در مدرسه كار كند.
آقای علامه لیستی از مواد مصرفی طول سال خانوادهی معلمان را به آنها میدادند تا هر كس مقدار مورد نیاز خود را در آن بنویسد بعد مرحوم آقای سیاهكلاه آنها را آماده میكرد و معلمها میبردند خانه. آقای علامه نمیخواستند وقت ما برای خرید جنس تلف شود یا جنس گران یا بیكیفیت بخریم.
وقتی ازدواج كردم، خانهای در خیابان جمهوری گرفتیم. ایشان چند بار به من گفتند: خانهی شما باید نزدیك مدرسه باشد. یك روز گفتند: شما چرا این قدر معطلید؟ اصلا چرا یك جا را نمیخرید؟ گفتم: پولم نمیرسد. گفتند: ما به شما قرض میدهیم. بعد به آقای حبیبی دامادشان گفتند: آقای روغنیزاد باید در همین خیابان خورشید و فخرآباد یك جایی را بگیرد ولی خودش دنبال خانه نرود. شما بروید برای ایشان خانهای پیدا كنید. آقای حبیبی دو تا خانه دیدند و ما رفتیم و پسندیدیم و نزدیك مدرسه صاحب خانه شدیم. ببینید این خیلی مهم است كه یك مدیر تا این حد به فكر کارمندان و همکاران خود باشد.
بعد از ۲-۳ سال پردهی گوش من مشكل پیدا كرد. ایشان اصرار كردند كه باید معالجه شود. من گفتم: مشكلی نیست. گفتند: نه، شما گاهی در كلاس صدای بچهها را درست نمیشنوید، حتما باید معالجه كنید. گفتم: در ایران این درمان انجام نمیشود. گفتند: خب بروید خارج. بعد پرسیدند: كجا بهتر است؟ گفتم: برادر من در آمریكا درس میخواند، اگر آن جا بروم، هم ایشان كمكم میكند، هم هزینه كمتر میشود. گفتند: اشكالی ندارد. بعد تمام تلاششان را گذاشتند روی این كه من را به خارج بفرستند. در ۶ ماهی هم كه آن جا بودم، ایشان با اشتغالات زیاد خود، مرتب برای من نامه مینوشتند كه شما به بهترین شكل معالجه كنید و نگران هزینهی آن نباشید و هر كاری داشتید تلفن بزنید به من بگویید. الحمد لله با موفقیت برگشتم. خلاصه ایشان خیلی روی سلامت معلمها تأكید داشتند. یك سال به من فرمودند: شما چرا تابستان نمیآیید دماوند استراحت كنید؟ چون ما از ۶ صبح تا ۸ و ۹ شب غرق كار بودیم. ایشان در دماوند برای ما یك اتاق اجاره كردند و ما زن و بچه را بردیم آن جا ولی روزها میآمدم تهران مدرسه. ایشان گفتند: آخه این چه زندگی است كه شما صبح میروید و زن و بچه تا شب این جا تنها هستند؟ شما كار مدرسه را تا ظهر ردیف كن، بیا دماوند. ایشان مسألهی تحصیل و مدرسهی فرزندان ما را هم پیگیری میكردند كه كدام مدرسه بروند. من جاهای دیگر چنین روشی ندیده بودم؛ من از سال ۳۹ در آبادان تدریس كرده بودم بعد از سال ۴۲ تا ۴۷ در مدارس تهران درس میگفتم بعد در سربازی در هفتگل خوزستان درس میدادم، اصلا این حرفها نبود، یك مدیر در اتاقش نشسته بود و ما هم كار خودمان را میكردیم. كسانی كه میخواهند در عرصهی آموزش و پرورش پا بگذارند، حتما باید برای توفیق در كار معلمی شرح حال مرحوم علامه را به طور مفصل بخوانند تا بدانند كه معلمی شغل نیست، عشق و شوق است.
مسألهی مهم دیگر این بود كه ایشان برای همكاران در مدرسه هر امكانی لازم بود، فراهم میكردند مثلا من هر چه برای آزمایشگاه شیمی میخواستم، ایشان سریع تهیه میكردند، البته بعضی موارد را میگفتند: شما بگو این را كجا دارند تا بگویم بروند بخرند. به همین ترتیب آزمایشگاه فیزیك مدرسه هم یك آزمایشگاه نمونهی كاربردی بود نه یك آزمایشگاه نمایشی. این موضوع در مورد كارگاهها هم صادق بود. همه چیز مدرسه حساب داشت مثلا تابلویی بالای دفتر نصب كرده بودند كه هر هفته حدیثی با ترجمهی فارسی و انگلیسی در آن قرار میگرفت.
آقای علامه اگر در معلمی عیبی مشاهده میكردند، بلافاصله در صدد رفع آن بر میآمدند. بر خلاف بعضی جاها كه اگر عیبی در معلمی ببینند فوری او را طرد میكنند، ایشان سعی میكردند او را بسازند و با بیان بسیار نرم با او صحبت میكردند مثلا میگفتند: چون شما معلم راهنما هستید، این لباس زیبندهی شما نیست. یك بار من در دفتر نشسته بودم. معلمی با كفشهای تابستانی وارد شد. من خیلی خوشم آمد كه از آن كفشها بخرم. ایشان بلافاصله از چهرهی من تشخیص دادند و تا آن معلم رفت گفتند: كفش همین است كه شما پوشیدهاید، هر چند هوا گرم است ولی شما نباید كفش سبك بپوشید چون به قول آقای روزبه بچهها آن میشوند كه ما هستیم نه آن كه ما میگوییم یعنی لباس و رفتار ما را نگاه میكنند و آن طور میشوند، ائمه هم میگویند: مردم را با اعمالتان به نیكیها دعوت كنید.
نكتهی دیگری كه در آقای علامه خیلی بارز بود این بود كه اگر حركت مثبت یا كار خوبی را در معلمی میدیدند، برای دیگران بازگو میكردند تا آنها هم یاد بگیرند. معایب را در خلوت تذكر میدادند و محاسن را در جلوت مطرح میكردند.
دیدن ریزهكاریها در تربیت و بعد راه پیدا كردن برای رفع آن كار خیلی مهمی است. كارهای ایشان همه دقیق و روی حساب و كتاب بود كه هر چه جلوتر میرویم، حكمت آنها را بیشتر میفهمیم. خداوند لطف كرد كه ما به دست افرادی مثل ایشان و آقای روزبه تربیت و ساخته بشویم. معلمین باید بدانند اگر در یك مجموعهی سالم تربیتی زیر نظر چنین اساتید خالص و با تجربهای قرار گرفتند، فرصت را غنیمت بشمارند و حد اكثر استفاده را ببرند. من یادم هست همان روزهای اول به من گفتند: فلانی برو یك معراج السعاده بخر و صفحه به صفحه بخوان و اگر اشكالی داشتی بیا از من بپرس. ما اگر خودمان را مقایسه كنیم با كسانی كه در این راه نیامدند، الحمد لله موفق بودیم؛ منتها هر كس به اندازهی ظرفیت خودش رشد میكند.
یكی از چیزهایی كه خیلی برای من عجیب بود و در دیگران ندیدم این بود كه ایشان تا آخرین لحظه اعتقاد كامل و راسخ به راهشان داشتند. به این دلیل كه اگر در قم میماندند، قطعا به مرجعیت میرسیدند ولی قم را رها كردند و با اعتقاد به انسان سازی با تمام وجود ۵۰ سال پای این كار ایستادند و نه تنها خودشان در این راه آمدند بلكه همهی بستگان خود را هم آوردند. الآن هر سه پسر ایشان در كار تعلیم و تربیت مشغولاند. دامادشان را هم به كار پشتیبانی مدرسه آوردند. خواهر و شوهر خواهر (مرحوم حاج عباس آقای نیكومنش) و خواهرزادهی خود را به تأسیس مدرسهی دخترانه تشویق كردند. خلاصه هر كس را كه توانستند، تور زدند و شكار كردند و در این راه آوردند. چون ۱۰۰% اعتقاد داشتند كه نجات كشور و مسلمانها در داشتن نیروهای تربیت شده است لذا میبینیم فارغ التحصیلان علوی در هر كجا رفتند، موفق هستند. اگر من در دانشگاه امیر كبیر به عنوان یك مدرس تا حدودی موفق هستم، به خاطر روشهایی است كه در علوی از مرحوم علامه آموختم. الآن حدود ۲۰ نفر از اساتید این دانشگاه از فارغ التحصیلان علوی هستند مانند دكتر غفوری فرد، دکتر حسینی، دكتر راعی، دكتر تهرانیزاده، دکتر خدایی، دكتر صدیقی، دکتر محمدی اردهالی، دکتر موسوی شوشتری، دکتر رحیمی، دكتر شیخزاده و دکتر صادقیان.
یك خصوصیت عجیب و غریب دیگر آقای علامه این بود كه ایشان همهی كارهای مثبت را به همكاران خود به خصوص آقای روزبه نسبت میدادند. ما میدانستیم مؤسس مدرسه و همه كارهی آن آقای علامه هستند و مرحوم آقای روزبه را هم ایشان آورده بودند ولی خدمات خود را به آن مرحوم نسبت میدادند. اینها نشان میدهد كه این مرد بزرگوار كاملا از خودش بیرون بود؛ در حالی كه بعضی افراد كارهای نكرده را به خودشان نسبت میدهند.
من گاهی میدیدم ایشان چیزهایی را بدون این كه من مطرح كنم میدانند. مثلا قرار بود من با دختر خالهام ازدواج كنم. ایشان من را خواستند و گفتند: ازدواج با بستگان نزدیك خطرناك است و بچهها ضعیف بار میآیند. شما این كار را نكن. با این كه من با ایشان در این زمینه مشورت نكرده بودم. همچنین در مواردی كه میخواستیم با اولیا صحبت كنیم، ایشان فوری میگفتند: میخواهی بروی به این پدر چه بگویی؟ میگفتم: این را میخواهم بگویم. ایشان میگفتند: نه، این را به این شكل بگو. البته این امر ریشهی قرآنی دارد كه كسانی كه خالصانه برای رضای خدا قدم بردارند، خدا راههای خود را به آنها نشان میدهد. ولی ابهت ایشان طوری بود كه ما جرأت نداشتیم بپرسیم شما این را از كجا فهمیدید؟
تغییر موضع سریع ایشان از تصمیمهای ناصواب، بسیار شجاعانه بود مثلا اگر موضوعی را تصمیم گرفته بودند که اجرا شود ولی به دلیلی معلوم میشد که اجرای آن صلاح نیست، ایشان بلافاصله اجرای آن را لغو میکردند و از اظهار خطای خود ابا نداشتند و به تغییر نظر دیگران دربارهی خود اعتنا نمیکردند.
مورد دیگر این كه در دبیرستان علوی وقتی یك دانش آموز و خانوادهاش گزینش و پذیرفته میشد، مهم نبود كه از نظر مالی در چه حدی است. اگر دانش آموز و خانوادهاش خوب بودند، اگر از نظر مالی هم ضعیف بود، حتی به او كمك هم میكردند. آقای علامه به كسانی كه تمكن مالی داشتند، میفرمودند: فلانی! شما شهریهی ۳ نفر را بده. یكی از فارغ التحصیلان علوی به خود من گفت: پدر من كارمند بود و فرزندان زیادی داشت و نمیتوانست شهریهی ما را بپردازد. ما نفهمیدیم چه كسی شهریهی مدرسه و هزینهی غذا و سرویس ما را میداد. همین شخص بعد از این كه در دبیرستان علوی دیپلم گرفت، در دانشگاه دانشجوی بسیار موفقی بود و بورسیهی آمریكا شد و رفت و دكترا گرفت و برگشت و الآن از بهترین استادان دانشگاه امیر كبیر است. آن عدهای هم كه به توصیهی آقای علامه این كمكها را كردند، باید خدا را شكر كنند كه پولشان در جایی قرار گرفته كه درخت باروری را ثمر داده است.
خداوند همهی معلمان را با این راه و رسم آشنا كند و همكاران دیگر ما هم خاطرات این مرد بزرگوار را كه واقعا از اسطورههای آموزش و پرورش این كشور است بگویند تا فرهنگیان این كشور آن را بخوانند و در راه معلمی از این روشها بهره گیرند.
و صلی الله علی محمد و آله