مصاحبه انجام شده در ۱۳۸۶/۹/۵
بسم الله الرحمن الرحیم
إنا نحنُ نُحیی الموتی و نَكتُبُ ما قَدَّموا و آثارَهُم و كلَّ شَیء أحصَیناهُ فی امامٍ مبین. به یاد مرحوم علامه كه سالیان سال با ایشان محشور و مأنوس بودیم، مقداری از سورهی یس را برای آن مرحوم خواندم و این آیه را برای مقدمهی این مصاحبه قرائت كردم تا ثوابش به روح پرفتوح ایشان باشد. آشنایی ما با ایشان از سال ۱۳۳۸ بود. من مغازهای داشتم در خیابان ناصرخسرو شمسالعماره و در لوازم لولا و وسایل در و پنجره مشغول كسب و كار بودم. یك روز یك روحانی ورزیده و چابک تشریف آوردند داخل مغازه و سلام كردند. ما هم جواب سلام دادیم. مغازهی ما مركز آمد و شد روحانیان امثال حضرات آشتیانی، سبط الشیخ، مهدوی كنی و انواری بود و ما با آنها مأنوس بودیم. ایشان كه آمدند من ایشان را مثل این آقایان تعارف كردم كه بفرمایید بنشینید، چه فرمایشی دارید؟ ایشان خیلی بیرودربایستی به من گفتند: شما از آن جا تشریف بیارید اینجا. ما هم از پشت دكه آمدیم این طرف خدمتشان نشستیم. ایشان سرشان را آوردند دم گوش بنده و مشغول صحبت شدند و آیات و روایاتی راجع به اهمیت تعلیم و تربیت خواندند بعد گفتند: الآن فرزندانما رو بهاییها و مسیحیها به انحراف میكشانند و ما نباید همین طور نگاه كنیم. گفتم: خب چه باید كرد؟ ایشان از قول مرحوم علامه سید شرف الدین جبل عاملی فرمودند: لا ینْتَشِرُ الهُدی إلّا من حَیثُ ینتَشِرُ الضّلال از همان راهی كه دشمنان فرزندان ما رو گمراه میكنند، باید ما بچهها رو هدایت كنیم و بهترین راهش هم مدرسه است. ما با آقای حاج مقدّس محلی رو تهیه كردیم و مدرسهای دایر كردیم، شما تشریف بیارید اونجا. گفتم: آقا! من برای كار فرهنگی شایستگی ندارم و كاسبی هستم این جا مشغول كار. ایشان قرص و محكم گفتند: فردای قیامت از شما سؤال میكنند كه این بچّهها چرا این طور شدند و شما جوابی ندارید. اگر شما لولا فروشی نكنید، به شما نمیگن چرا لولا نیاوردی بفروشی امّا اگر این كار رو نكنی، از شما مؤاخذه خواهند كرد. شما فردا صبح ساعت ۸ تشریف بیارید مدرسهی علوی خیابان ایران كوچهی مستجاب، بقیهی صحبت را آن جا میكنیم.
كلمات ایشان واقعا اشك ما را در آورد و ما خیلی تحت تأثیر صحبت ایشان قرار گرفتیم. فردا رفتیم مدرسهی علوی و آن جا مرحوم آقای روزبه را زیارت كردیم بعد مدرسه را به ما نشان دادند از جمله کلاسی که برای ماشیننویسی تعبیه کرده بودند. این اولین باری بود كه در مدرسهای این چیزها را میدیدیم. به آقای علامه گفتم: خب از من چه كاری برمیآید؟ گفتند: شما باید جزء هیئت مدیرهی این جا بشوید. من تا آن موقع در كارهای فرهنگی تجربه نداشتم. گفتم: دیگه كیا هستن؟ گفتند: آقای حاج محمدعلی منتظرحقیقی، آقای حاج جعفر خرازی، آقای حاج عباس رحیمیان، آقای حاج حسین خیرخواه (که همه فوت كردند). به هرحال از سال ۴۰ هیئت مدیرهای تشكیل شد و ما در جلسات هیئت مدیره در كارهای پشتیبانی مدرسهی علوی از جهات مختلف شركت داشتیم.
در سال ۴۲ به آقای علامه عرض كردیم: در محلی كه ما هستیم (خیابان مولوی، خانیآباد) مدرسهای هست به نام مدرسهی ایران و دخترها با وضع خیلی ناهنجاری میآیند مدرسه و متأسّفانه اهالی محل هم به ناچار بچّههایشان را میگذارند در این مدرسه. ما میخواهیم یك مدرسهی دخترانه دایر كنیم و خانم مدیری میخواهیم كه مدرسه را در اختیار او قرار بدهیم. ایشان فرمودند: شما بروید با آقای حاج سید جمال دربندی صحبت كنید و خانم ایشان (خانم مرضیهی توفیق یزدانی مادر آقای دینپرور که بنیاد نهجالبلاغه را اداره میكنند) را بیاورید. ایشان از دیپلمههای دارالمعلمات سابق بود با این كه در آن زمان عموماً دخترهای محجبه را نمیگذاشتند تحصیلات عالیه داشته باشند. ما رفتیم صحبت كردیم و ایشان را یك روز دعوت كردیم و از آقای روزبه هم خواستیم بیایند ایشان را تست كنند. به هرحال ایشان آمدند و مدیر بسیار خوبی بودند.
بعد به آقای علامه عرض كردیم: ما برای قسمت بیرونی مدرسه ( ثبتنام و مراجعهی اولیای دبستان نرگس) مردی را میخواهیم که با آقایان سروکار داشته باشد. ایشان گفتند: بروید پشت مغازهی خودتان، پاساژ معطر، یك بلور فروشی است اولِ پاساژ مینشیند، ایشان را بیاورید برای این كار. گفتم: آقا! بلور فروش را چه به این كار! گفتند: نه! میگم برید.
ما آمدیم و دیدیم آقایی با محاسن خیلی سفید جلوی پاساژ در دكهای نشسته و بلور فروشی دارد. همینطور كه نگاهش كردم، دیدم مثل این كه این مرد در عالمِ دیگری مشغول ذكر است. گفتم: سلامعلیكم. گفت: سلامعلیكم، فرمایشی دارید؟ گفتم: من مغازهام همین پشت است اگر ممكنه تشریف بیارید آن جا صحبت كنیم. گفت: بسیار خوب. آمد و نشستیم با ایشان صحبت كردیم. گفتم: ما با آقای علامه كرباسچیان تازه آشنا شدیم و مدرسهی دخترانهای را دایر كردیم. ایشان برای کمک به مدرسه، نشانی شما را به ما دادند. گفت: من آقای علامه را نمیشناسم. معلوم شد آقای علامه با این بلورفروش به نام آقای ابوالفضل صنوبری سلام و علیكی هم نداشتند فقط او را با یک نگاه پسندیده بودند! به هرحال ما ایشان را آوردیم و دیدیم این مرد واقعاً یك عارف وارسته است و درجات بالایی دارد و از شاگردان مرحوم آشیخ رجبعلی خیاط است. ما با ایشان مأنوس شدیم و ایشان برای ما واقعاً از جهات معنوی یك استاد و مرشد بود. حدود ۲۰ سال از ساعت ۶ صبح تا بعد از ظهر همه كار مدرسه از ثبتنام و حتی سخنرانی برای معلمین و بچهها را انجام میداد. خدا رحمتش كند.
مرحوم علامه خصوصیاتی داشت که هر كدام در جای خودش خیلی ارزنده است امّا این دید ایشان نسبت به شناخت اشخاص، خیلی دید عجیبی بود و كسی كه برای كاری خوب بود را با همان نگاه اول میشناخت. باید تعبیر كنیم المؤمنُ ینظُرُ بِنورِالله.
ما با آقای رحیمیان و آقای خرازی هم در دبستان علوی و هم در دبستان نرگس و دبستان و دبیرستان دوشیزگان و جامعهی تعلیمات اسلامی همكاری داشتیم و با این دو برادر بزرگوار محشور بودیم. بعد از پیروزی انقلاب ما در سازمان حج و زیارت و انجمن اولیا و مربیان و بعد هم جامعهی تعلیمات اسلامی و بنیاد ارشاد مشغول شدیم و ارتباطمان با مدرسهی علوی كم شد. بعد هم این دو بزرگوار به رحمت ایزدی پیوستند. خدا روح ایشان را شاد كند و دستپروردههای با تقوا و دانشمند آنها را موفق و پیروز بدارد. مدرسهی علوی فرآوردهها و محصولات خوبی داشته، منتها بايد يك آسيبشناسی بشود كه چرا بعضی از شاگردان این گونه مدارس وقتی بعد از ديپلم میروند دانشگاه و از محيط مدرسه خارج میشوند، اخلاقيات مرحوم علامه و آن معنويات را از دست میدهند. ان شاء الله اين آسيبها شناسايی و نواقص رفع شود تا آمار خوبان این مدارس بالا رود و دست پروردگان آنها همگی در راه صلاح و اصلاح و معنويت خالص باشند.
خلاصه ادارهی دبستان نرگس منتهی شد به ادارهی حدود ۵۰ مدرسهی جامعهی تعلیمات اسلامی كه بنده مدت ۱۰ سال مدیرعامل آن بودم و در حال حاضر در دبستان و راهنمایی نرگس و بنیاد فرهنگی كوثر مشغول هستم. همهی اینها از نَفَس حضرت آقای علامه كرباسچیان رحمة الله علیه بود كه ما را در این راه قرار داد و با تشویقها و صحبتهایی كه داشت، ما دیگر كسب و كار را رها كردیم.
اعراضِ از دنیای آقای علامه خیلی برجسته بود و ایشان به هیچ یك از جهات دنیوی دلبستگی نداشتند. كما این كه در منزلشان از همان اوائلی كه آمدیم اینجا همین پردهها را میدیدم و این خانه به همین وضع باقی مانده و این فرشها همان فرشهای ۵۰ سال قبل است. ایشان در لباس و خوراك صرفهجو و مقتصد بودند اما برای مدرسه خیلی دست و دلباز بودند. میگفتند: فرشهای مدرسه، وسائل مدرسه، ماشین مدرسه، آشپزخانه مدرسه باید عالی باشد. ایشان در استخدام اساتید، دبیران و معلمان نظر بلند بودند و از دادن حقوقهای بالا ابائی نداشتند. اگر فردی را میدیدند برای كار مدرسه و تعلیم و تربیت ارزنده است، او را تأمین میكردند: اگر مریض میشد، او را خارج میفرستادند و اگر منزل نداشت، برایش خانه تهیه میكردند و اگر دخترش را میخواست شوهر بدهد، یا پسرش را زن بدهد، به او کمک میکردند. میفرمودند: هر چه برای هدایت بچه مسلمانها صرف كنیم، كم است و برای ادارهی معلم خوب، وزین و شایسته، هیچ مانعی ندارد كه پول زیاد هزینه شود.
یكی از خصوصیات ایشان این بود كه هر كاری میكردند، خیلی محكم و با کیفیت بالا انجام میدادند و از هزینه كردن برای ساختمان یا برای كارهای مدرسه یا برای ساختن معلم، هیچ نوع نگرانی نداشتند.
ایشان اعتقاد عمیقی به قیامت و ماوراء این عالم داشتند و میگفتند: ما برای این دنیا آفریده نشدهایم؛ دنیا پلی است و باید از آن عبور كنیم و اصل آن طرف است. به اینجا خیلی دل خوش نكنیم و به تعلیم و تربیت نونهالان بپردازیم لذا وقتی از دنیا رفتند، ماشین، حساب پسانداز، زمین و باغی نداشتند.
خدا ایشان را رحمت كند و درجات ایشان را متعالی گرداند.
والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته