مصاحبه انجام شده در ۱۳۸۶/۹/۱۹
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم آقای علامه كرباسچیان از شخصیتهای خدمتگذار و فعال و ناشناخته در جامعه بودند. آشنایی بنده با ایشان از سال ۳۷ بود ولی از سال ۴۲ كه فرزندم را مدرسهی علوی گذاشتم، در همان جلسهی اول كه آقای علامه را از نزدیك دیدم، با ایشان مأنوس شدم و تصمیم گرفتم از محضر ایشان استفاده كنم و در خدمت ایشان باشم، لذا از همان اوایل عضو انجمن خانه و مدرسهی دبستان و بعد هم دبیرستان شدم و تا به حال به صورت افتخاری عضو هیأت اُمنا و هیأت مدیرهی مؤسسهی علوی بودهام.
من در مدتی كه در خدمت آقای علامه بودم، خیلی چیزها از ایشان فرا گرفتم و خود را شاگرد ایشان میدانم و صفاتی در ایشان دیدم كه در كمتر كسی آن را دیدهام: اولا ایشان علاقهی خاصی به اسلام و اهلبیت داشتند و این علاقه قلبی بود نه ظاهری. ایشان در هر مجلسی سعی داشتند بیانی از احكام و یا روایتی از اهل بیت بیان كنند و اگر احیاناً مخالفتی با اسلام و اهلبیت در جایی میدیدند، حتما پیگیری میكردند تا برطرف بشود. ایشان در نشر معارف اهلبیت و اسلام تلاش فوقالعادهای داشتند و ضمن اینكه با خرافات مبارزه میكردند و از حركاتی که به شؤونات اهلبیت لطمه میزد بیزار بودند و نمونههایی از این ابتلائات را بیان میكردند، در منزل خودشان مجلس روضهخوانی داشتند.
آقای علامه علاوه بر نشر احكام اسلامی، در نشر علم اصرار فوقالعادهای داشتند مثلا اگر دانشمندی یك مطلب علمی گفته بود كه ربطی به دین هم نداشت، آن را نشر میدادند ما هر وقت منزل آقای علامه میرفتیم، یك مطلب علمی نویی پیدا كرده بودند و به صورت بریدههایی در طاقچهی اتاق یا زیر تشكشان داشتند و هر كس میآمد، در خور شأن و فهم او یكی از آنها را برای او میگفتند و مقید بودند از وقت افراد كاملا استفاده بشود.
نظم و انضباط و وقتشناسی ایشان اظهر من الشمس بود. من یادم نمیآید ایشان جلسهای تأخیر داشته باشند و اگر ما احیانا از وقت مقرر دیرتر میرسیدیم، به صورت خیلی مؤدّبانه تذكر میدادند كه سعی بكنید وقتشناسی عادتتان بشود.
ما گاهی به توصیهی ایشان كوه میرفتیم و نماز صبح را در مسجد دربند میخواندیم. وقتی بالا میرفتیم، مرحوم آقای علامه را میدیدیم که در حال برگشتن از كوه هستند. یك روز به ایشان گفتم: پس شما كی میخوابید؟ گفتند: كوه نوردی جبران خواب را میكند. من مدتی این را تجربه كردم و همینطور بود.
ایشان تمركز فوقالعادهای در كارها داشتند و به چیزی كه معتقد بودند، نیروشان را منحصرا در آن میگذاشتند. اگر ما رویهی مرحوم علامه را داشتیم و یك جا متمركز میشدیم، توفیقمان خیلی زیادتر میشد. مرحوم آقای علامه چون به كار مدرسه معتقد بودند، تمام نیروشان را در آن صرف میكردند و واقعا هم موفقیت فوقالعادهای پیدا میكردند. اگر در جلسهای تصمیمی گرفته میشد، همین كه جلسه تمام میشد، كار را تعقیب و مسأله را پیگیری میكردند تا حل بشود.
ایشان حسن فوقالعادهای داشتند كه به نظر من از صفات بارز ایشان بود و در كمتر كسی وجود داشت و آن این که نسبت به مسائل مالی كاملا بیاعتنا بودند مگر برای كار فعلی مدرسه مفید باشد. یک بار چند نفر از دوستان در شرق تهران زمینی داشتند حدود ۵۰۰۰۰ متر كه میخواستند آن را برای كار خیر در اختیار بگذارند. من با آنها صحبت كردم كه بیایید این را برای اردوی مدرسهی علوی به مدرسه بدهید. آنها هم قبول كردند. من به مرحوم آقای علامه گفتم. (ایشان تحمل شنوایی زیادی داشتند و هر كس چیزی میگفت، حرفش را گوش میدادند بعد بررسی و مشورت میکردند.) ایشان با مشورت دوستانی که محل را دیدند، آنجا را برای این کار نپسندیدند. من به ایشان گفتم: اینها الآن آمادهاند اینجا را به مدرسه بدهند، ما آن را بگیریم، بعد اگر برای اردو مناسب نبود تبدیل میكنیم. ایشان گفتند: ما الآن محلی برای اردو لازم داریم، اگر برویم این ملك را به نام مدرسه كنیم و بعدا آن را معاوضه کنیم، درست نیست چون ممكن است ته دلشان این باشد كه خود این ملك برای مدرسه استفاده بشود، بنابراین بهتر است صرف نظر كنیم و محل دیگری را پیدا كنیم. ما از این نمونهها زیاد داشتیم. كسانی میخواستند كمكی به مدرسه بكنند، آقای علامه به این فكر میكردند كه کمک کننده از این کار چه نیتی دارد و آیا این کمک الآن برای مدرسه مفید است یا نه؟ یك بار بعضی دوستان میخواستند كارخانهای را به نام مدرسه خریداری كنند كه مبالغ هنگفتی ارزش آن بود و این کار را کردند که خیلی از هزینههای مدرسه را در آینده تأمین میکرد ولی در آن شبههای بود، اگرچه از جهت شرعی اشكال نداشت. آقای علامه مصر بودند كه آن را پس بدهند و میگفتند: من به هیچ وجه راضی نیستم بچه مسلمانها را با پول شبههناك تربیت كنم. در حالی که بعضی اعضای هیأت مدیره میخواستند این كار انجام بشود (و نظر آنها هم خیر و برای خدا بود) ولی دید مرحوم علامه را نداشتند. بالاخره ایشان آن کارخانه را برگرداندند و خیلیها هم تعجب كردند.
یك بار مدرسه گرفتاری مالی داشت و آقای علامه به دلیلی نمیخواستند از كسی پول بگیرند. مرحوم دكتر بهشتی که پسرشان مدرسهی علوی بود به آقای علامه گفتند: آقا! ما این مشکل را حل میكنیم. ایشان صبحها میآمدند در دفتر مدرسه مینشستند و هر روز یكی دو نفر از اولیا را دعوت میكردند و مشکل مدرسه را میگفتند و از آنها برای مدرسه کمک میگرفتند. آقای علامه زیر بار این نمیرفتند كه كسی به مدرسه كمك كند و كوچكترین منت یا توقّعی داشته باشد. در عین حال با افراد خیلی شایستهای مثل مرحوم آقای شالچیان ارتباط داشتند كه به مجرد اینكه نیاز مدرسه را به آنها میگفتند، آنها كمك میكردند. خلاصه نسبت به مسائل مالی اگر كسی حرف میزد، آقای علامه با آن زرنگی و بینشی كه داشتند تا آخر مطلب را درك میكردند که بهخاطر خدا میخواهد كمك كند یا اغراض دیگری دارد. حتی ایشان به افرادی كه كمك میكردند، مقید بودند بگویند ممكن است ما سال آینده فرزند تو را اخراج كنیم و اتفاقاً من یک مورد را دیدم كه شخصی به مدرسه كمك كرده بود و آخر سال بچهی او را ثبتنام نكردند. آن آقا هر كاری كرد، آقای علامه زیر بار نرفتند. آمد پیش آقای روزبه، من آنجا ایستاده بودم، اول حرفهای ملایم زد ولی بعد اختیار از دستش در رفت و شروع به فحاشی كرد. آقای روزبه با وقاری كه داشتند، در مقابل آن توهین و جسارت عكسالعملی نشان ندادند، فقط گفتند: این كار دست من نیست. بالاخره آن شخص نتوانست فرزندش را ثبتنام بكند. این یك حالت خاصی بود كه در مدرسه حاكم بود و به نظر من یكی از علل موفقیت مؤسسهی علوی همین بود كه كارها را با پول پیوند نمیدادند. خیلی از جلسات بود كه چند نفر را برای كمك به مدرسه دعوت كرده بودند. من شاهد بودم آقای علامه به فردی كه کمتر کمک کرده بودند، گاهی بیشتر از فردی كه پول بیشتری داده بود، احترام میگذاشتند، چون در نظر ایشان پول به هیچ وجه مؤثر نبود، بلكه خلوص مؤثر بود.
از صفات بارزی كه آقای علامه داشتند تواضع بود. در مجالسی كه عدهای از علما بودند، آقای علامه میرفتند نامرغوبترین جا را پیدا میكردند و مینشستند و هر چه افراد تعارف میكردند، ایشان حاضر نبودند جا را عوض كنند. مرحوم آقای علامه همیشه خودشان را كوچك معرفی میكردند به طوری كه طرف مقابل كاملا باز میشد و میتوانست مطلب خود را به ایشان بگوید.
آقای علامه سعی داشتند درگیری با دولت نداشته باشند و میگفتند: ما نباید درگیری مستقیم داشته باشیم تا مدرسه بتواند كار خودش را انجام بدهد. در مسائل مالیاتی بعضی از دوستان معتقد بودند ضرورت ندارد تراز مالی و دفتر منظم دارایی پسند داشته باشیم ولی آقای علامه مقید بودند كه باید همهی كارهای ما منظم باشد حتی اگر مالیات و هزینهای باید بپردازیم، بهتر از این است كه خلاف دستورات و قوانین عمل كنیم یا اگر اساسنامه اشكال حقوقی داشت، یك نفر حقوقدان را میآوردند آن را بررسی كند تا اشكال آن برطرف بشود. مرحوم آقای علامه نسبت به مسائل اجتماعی و حقوقی خیلی دقیق بودند. به نظر من یكی از صفات خوب ایشان این بود كه یك آدم بیقاعده نبودند و قواعد را راعایت میکردند. آن زمان دستور بود در مدارس عكس شاه حتما در دفاتر باشد. در دفتر دبیرستان هم یك عكس شاه را زده بودند. یك بار مرحوم شالچیان به آقای علامه گفت: آقا! این چیه این بالا زدید؟! آقای علامه گفتند: این جواز كسب است! هرچند ساواك به عناوین مختلف به مدرسهی علوی فشار میآورد ولی روش آقای علامه طوری بود كه وقتی آنها میآمدند با یك مرد آرام و عالم بدون تظاهر روبهرو میشدند و كوتاه میآمدند. اگر ساواك به عمق مدرسهی علوی و پایهگذاریهایی كه میكرد پی میبرد، همان روزهای اول آن را میبست. همچنان كه مدرسهی رفاه را بستند و بعد از تلاشهای زیاد فقط دبستانش را اجازه دادند ولی مدرسهی علوی بهخاطر همین برخوردهای آقای علامه توانست به کار خود ادامه بدهد و خدماتش هم واقعا عمیق بود و افراد شایستهای را تربیت كرد.
آقای علامه نسبت به سلامت و گرفتاریهای همکاران و دوستان خود فوقالعاده حساس بودند. من زمانی ناراحتی معده پیدا كردم، مرحوم آقای علامه مرتب به من سر میزدند و خودشان میرفتند امامزاده یحیی از لبنیاتی مطمئنی كه میشناختند، محصولات لبنی میخریدند و منزل ما میآوردند یا عسل میآوردند و میگفتند: این عسل برای معده خوب است. در حالی كه من نسبت به افرادی كه با ایشان كار میكردند، در آن حد نبودم كه مرحوم آقای علامه شخصا وقت بگذارند و این كارها را انجام بدهند. ایشان نمونههای بسیار زیادتری از این خدمات نسبت به معلمین، مدیران و خانوادههای آنها داشتند. یكی از مدیرها با خانمش اختلاف داشت. آقای علامه وقت گذاشتند و با هر دو صحبت كردند و بالاخره مشكل آنها را رفع كردند. ایشان در این مورد واقعا كمنظیر بودند. صحبت این نبود كه این معلم حقوقش چه قدر است. گاهی پنجاه برابر این حقوق، به او كمك میكردند و به هر ترتیبی بود مشكل او را حل میكردند.
از كمالات بزرگ آقای علامه ساده زیستی ایشان بود كه هر كس منزل ایشان میآمد، تحت تأثیر قرار میگرفت و باعث میشد بیانات و حرفهای ایشان كاملا روی او اثر بگذارد.
ایشان یك مطلبی را كه معتقد میشدند، مصر بودند به اطرافیان، معلمان و اولیای دانشآموزان منتقل كنند لذا در سخنرانیهای خود حتی نسبت به خوراك و طرز پختوپز و میزان غذای بچهها بحثهای مفصّلی داشتند و تذكراتی میدادند.
آقای علامه بچهها را كاملا زیر نظر داشتند. یك بار ایشان شب به من تلفن كردند كه پسر شما امروز عصر با پسر دیگری که آمده بود دم مدرسه، با هم رفتند، آیا آن بچه را میشناسید؟ گفتم: بله، او پسرعمهی پسرم بود كه امشب مهمان ما بودند و آمده بود كه با هم بیایند. گفتند: خیلی خوب، خیالم راحت شد. میخواستم حتما به شما تذكر بدهم.
زمانی كه مرحوم آقای علامه برای تأسیس مدرسه اقدام كردند، وضع متدینین از جهت مالی بسیار ضعیف بود و امكاناتی در دست مردم عادی متدین نبود و ثروتهای كشور در اختیار پیمانكارها و درباریان بود. آن كسی كه خوب كار میكرد، حداكثر ۱۰% بیشتر از هزینهی زندگیاش میتوانست درآمد داشته باشد وگرنه بعضی از افراد حتی زندگی خود را نمیتوانستند تأمین كنند ولی با همت و پشتكار آقای علامه و حمایت مرحوم حاج مقدّس و دیگران، همین مردم آمدند برای خرید زمین و ساختن مدرسهی علوی كمك كردند كه این كار فوقالعادهای بود. آن زمان مثل الآن نبود كه یك نفر بتواند چند مدرسه بسازد. دبستان علوی در خیابان ایران منزل مخروبهای بود، آنجا جلسه گذاشتند و مرحوم آقای علامه صحبت كردند. یكی از آقایان گفت: من ۱۰% زندگی خودم را برای این كار میدهم یعنی مدرسهی علوی این اثر را در بین متدینین گذاشته بود كه شخصی حاضر بود ۱۰% كل مایملك خودش را برای مدرسهی علوی بدهد.
خداوند ایشان را غریق رحمت خود گرداند و خدماتی كه به جامعهی اسلامی ما كردند، با اجر فوقالعادهای جبران كند و نظایر ایشان انشاءالله در جامعهی ما زیاد شوند و شاگردان و كسانی كه در محضرایشان بودند، بتوانند خدمات شایستهای به اسلام و مملكت داشته باشند.
والسلام