مصاحبه انجام شده در تاریخ ۱۳۸۵/۰۶/۰۶
بسم الله الرحمن الرحیم
در فرهنگ غنی اسلامی ما روحانی واقعی به كسی اطلاق میگردد كه دارای مجموعهای از فضائل والای انسانی بوده و حركت او مبتنی بر رضای الهی و خلوص نیت باشد. عمل خالص یك روحانی واقعی باعث میشود كه مردم شیوهی او را الگو قرار دهند و مسیر رستگاری را طی نمایند. از نمونههای بارز چنین روحانیانی مرحوم سید شرف الدین جبل عاملی در لبنان است. ایشان با این كه مرجع دینی و صاحب تألیفات مختلفی بود، به خاطر تعلیم و تربیت نونهالان مدرسهای در جنوب لبنان تأسیس کرد و عبا و عمامه را بر میداشت و با آنها در حیاط مدرسه گرگم به هوا بازی میكرد.
من در سال ۱۳۳۸ با آقای علامه كرباسچیان آشنا شدم و جلسات متعددی خدمت ایشان حضور پیدا كردم. بعد از ۲سال پیشنهاد خواستگاری از صبیهی ایشان به ما داده شد كه به خاطر علاقهی من به زندگی سادهی ایشان و به خواست خداوند متعال این وصلت انجام گرفت. حشر و نشرهایی كه بعد از این ازدواج با ایشان داشتم، در زندگی ما آرامش بخش بود.
ما ابتدا فكر میكردیم مراسم ازدواج باید مفصل و مهریه زیاد باشد؛ تا این كه در روز بلهبران وقتی صحبت از مهریه شد، آقای علامه فرمودند: ما میخواهیم دختر شوهر دهیم، نیامدهایم معامله انجام دهیم. بعد با اصرار بستگان مهریهی بسیار كمی پیشنهاد شد که ایشان پذیرفتند وگفتند: انشاءالله خیر است و همین باعث شد كه بعداً بنده هم مهریهی دختران خود را خیلی اندک و ساده برگزار كردم به طوری که باعث تعجب اطرافیان شد و شاید هم بعضی از آنان بنده را مذمت كردند. من عرض میكردم: مگر ما میخواهیم معامله كنیم؟! ما میخواهیم زمینهای فراهم كنیم تا دختر و پسری در كنار هم زندگی مشترك را با صفا و صمیمیت شروع كنند؛ مسألهی خرید و فروش در كار نیست! حالا چرا نظر من این چنین بود؟ برای این كه آقای علامه همین كار را در مورد ازدواج ما انجام داده بودند. آری عالمی كه با عمل باشد، بركات عمل صالح او در جامعه ادامه خواهد داشت؛ چون عمل صالح نوری است جاودانی از طرف پروردگار که هرگز خاموش نخواهد شد.
ساده زیستی
من از ابتدای ازدواج درس ساده زیستی را عملا از ایشان فرا گرفتم؛ مثلا روزی به منزل ایشان رفتم، در منزل برای پذیرایی چیزی جز یك عدد پرتقال نبود، ایشان با همان یك پرتقال از من پذیرایی کردند.
دقت در حقالناس
یك بار با ایشان و یكی از دوستان هم سفر مشهد بودیم. اول كاری كه ایشان كردند پولی از جیبشان درآوردند و گفتند: آقا! این دنگ من، ما هم دنگ خود را گذاشتیم و یكی از ما مادر خرج شد. مسافرتمان توأم با تفریح و خنده بود چون آقای علامه مرد زنده دلی بود؛ به موقع میگفت و میخندید و شوخی میكرد و در عین حال به ما آموزش میداد. از مشهد كه برگشتیم، نزدیكیهای تهران گفتند: ته جیب چه قدر مانده؟ ما حساب كردیم گفتیم: ۳۶ ریال. فرمودند: سهم مرا بدهید و بعد گفتند: در سفره چه مانده؟ گفتیم: یك تخم مرغ با یك تكه نان. فرمودند: بیاورید جلو آقا! آوردیم. ایشان تخم مرغ و نان را سه قسمت كرد و به ما داد. بعد این حدیث پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را برای ما خواند که فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب ( هر چیزی حساب دارد).
پیگیری و پشت كار در رفع نیازهای مردمی
آقای علامه همهی كارها ولو بسیار كوچك را دنبال میكرد. ما میگفتیم: این دیگر وسواس است. اما بعدا متوجه میشدیم اگر پیگیری ایشان در كار نبود، بسیاری از كارهای خیر انجام نمیشد و این خصوصیت در بین علما و بزرگان كم یاب است و من آن را كمتر دیدهام. مثلا اگر كسی برای رفع مشكلش به بعضی از آقایان مراجعه میکرد، نهایت كمك آنها این بود كه تلفن را برمیداشتند و سفارش مینمودند و چنان چه انجام نمیشد، دیگر حاضر به پیگیری نبودند و اظهار میداشتند ما اگر بیش از این سفارش کنیم، سبك خواهیم شد. ولی آقای علامه این طور نبود و چنان چه کاری را وظیفه تشخیص میداد، تا آخر آن را دنبال و بارها تلفن و پیگیری میكرد. گاهی میگفتیم: آقای علامه! شما با این كار خود را سبك میكنید. میفرمود: سبك چیه؟! سنگین چیه؟! مگر ما كی هستیم كه سبك شویم یا سنگین شویم؟! ما باید برای خدا كار كنیم، حال یا نتیجه میگیریم با نمیگیریم. این وظیفهی ما است .
حفظ آبروی مردم
آقای علامه در کمکهای مالی به افراد طوری عمل میكرد كه خجالت نكشند، بر خلاف كسانی كه برای دادن قرضالحسنه آبروی مردم را میبرند. ایشان رسیدگی به اشخاص را به طور محترمانه و مخفیانه انجام میداد.
توجه به سلامت جسمانی
آقای علامه افراد را به سلامت جسم دعوت میكرد و میگفت: حتماً ورزش كنید، ورزش مقدمهی سلامتی است، باید جسم سالم داشته باشید تا بتوانید وظایف خود را انجام دهید. یاد دارم ایشان زمانی از چهرهی من دریافتند که در اثر كثرت كار نیاز به ورزش دارم، لذا بر اساس احساس وظیفه، قبل از اذان صبح میآمدند با هم میرفتیم كوه تا من بتوانم در مسیر انجام وظایف مثمر ثمر باشم.
پای بندی ایشان به قول و قرار
یكی دیگر از صفات پسندیدهی ایشان این بود كه به قول و قرار خود خیلی پابند و وفادار بودند. من در طول چهل و چند سالی كه با ایشان بودم حتی برای یك بار مشاهده نكردم كه ایشان با كسی قرار بگذارند و چند دقیقه زودتر حاضر نشوند. هیچ وقت پیش نیامد كه ما زودتر از آقای علامه حاضر شویم. ولی متأسفانه اكثر ما در قرارهایمان تأخیر داریم و خلف وعده میکنیم.
توجه به تعلیم و تربیت
آقای علامه برخلاف عدهای كه فقط اهل محراب و منبر بودند و توجهی به مسألهی تعلیم و تربیت به سبک جدید نداشتند و شاید هم آن را خلاف شرع میدانستند، یك تنه قیام كردند و با تأیید مرحوم حاج مقدس و کمک بعضی افراد متعهد بازاری و فرهنگی به تأسیس مدرسهی علوی اقدام كردند. ایشان از ۴ نفر بازاری هر كدام ۲۵ هزار تومان گرفتند و خانهای را در كوچهی مستجاب پشت مدرسهی سپه سالار خریدند و دبیرستان را با یك كلاس در سال ۳۵ شروع كردند. در ابتدا مدرسه مستخدم نداشت و اصولا بودجهای برای این كار نبود. خود مرحوم حاج مقدس و مرحوم آقای علامه آب حوض مدرسه را میكشیدند، كلاسها و حیاط را نظافت میکردند تا قبل از این كه بچهها بیایند، مدرسه تمیز باشد. این خلوص نیت ایشان، باعث پیشرفت مدرسهی علوی گردید. بعد از گذشت ۵ سال زمینی را در خیابان فخرآباد خریداری و شروع به ساختمان كردند.
آقای علامه با این كه خود زندگی سادهای داشت ولی معتقد بود باید بهترین امکانات را برای مدرسه تهیه کند تا مدرسه در خور شأن اسلام و در پیش دشمنان سرافراز باشد. عدهای در كار مدرسه كارشكنی میكردند ولی ایشان و مرحوم حاج مقدس با ایستادگی و جدیت تمام آن را به پیش میبردند. گاهی افرادی به ایشان بد میگفتند و ایشان را مورد اهانت و سرزنش قرار میدادند ولی ایشان توجه نمیكردند و هر كاری كه برای پیشرفت مدرسه مفید بود، به خاطر خدا وخشنودی امام عصر (عج) انجام میدادند.
آقای علامه در جامعهی روحانیت كم نظیر بودند. ما امثال مرحوم آقا سید رضا دربندی، مرحوم حاج سید مهدی قوام، مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد و مرحوم آقا شیخ محمد حسین زاهد را دیده بودیم كه همهی آنها واقعا در راه خدا و برای هدایت افراد كوشا بودند ولی خدمات آقای علامه در امر تعلیم و تربیت آنهم به صورت نوین واقعا جالب بود. ایشان فضائلی را كه از بزرگان كسب کرده بودند، در قالب تحصیلات جدید برای آموزش نونهالان به كار گرفتند. ایشان خود از فضلای خوب حوزهی علمیه قم و استاد فقه و اصول و فلسفه بودند ولی همه را رها کردند و حاضر شدند برای تعلیم و تربیت نونهالان خود را بشكنند. ایشان میگفتند: ما اگر سالها درس بخوانیم و از آیات عظام هم بشویم، اگر مقلدی وجود نداشته باشد، چه فایدهای دارد؟ مهم آن است كه نمازخوان و متدین تربیت کنیم، لذا ایشان به جای این كه وقت خود را صرف انجام مستحبات نماید، صرف تعلیم و تربیت نسل جوان میكردند که ثمرهی كار این مرد بزرگوار در جامعه مشهود است. ایشان توانستند افرادی را تربیت نمایند كه وقت خود را صرف تعلیم و تربیت نموده و برای امور مادی كوچكترین ارزشی قائل نیستند.
هر كس موظف است بیلان زندگی خود را در پیش گاه الهی عرضه نماید. آقای علامه چند هزار دانش آموز تربیت و با انسان سازی، در جامعه تحولی ایجاد كرد و جامعه را نسبت به امر تعلیم و تربیت اسلامی هوشیار كرد و بدین وسیله موفقیت بسیار بزرگی نصیب جامعه نمود. الحمدلله از زحمات ایشان روز به روز این مدارس توسعه مییابد. كسانی كه در مكتب ایشان تربیت شدهاند نمیتوانند در جامعه بیتفاوت باشند و بسیاری از آنها در راه تعلیم و تربیت جوانها كوشش میکنند.
شکسته نفسی
آقای علامه برای به نتیجه رسیدن اهداف خود در امر تربیت جوانان هر كارشكنی و اهانتی را تحمل میكرد. این مرد آن طور خودش را ساخته بود كه ما اصلا كسی نیستیم، ما هدفی داریم كه باید با دقت تمام آن را دنبال کنیم. آیا روش ایشان برای ما حجت نیست؟! فردای قیامت در پیشگاه پروردگار چه جواب خواهیم داد؟! آیا صرفا با برگزاری چند مجلس عزاداری وظیفهی ما تمام میشود؟! من مخالف مجالس عزاداری نیستم ولی اگر تعلیم و تربیت نباشد، این مجالس تأثیر زیادی ندارد.
توجه به محتوا نه ظاهر
آقای علامه در امر تعلیم و تربیت برای محتوا اولویت قائل بود. ایشان معتقد بود اگر ما بدون تعلیم و تربیت حقیقی به سراغ ظواهر برویم، نتیجه نخواهیم گرفت؛ ظواهر دین خوب است اما باید ریشهدار باشد، لذا باید تربیت اصولی را از نونهالان شروع نمود. ایشان صبح که از خواب بلند میشد، در فكر این بود كه كاری كند امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف از او راضی و خوشنود باشد. شبهای احیا را میخوابید تا فردای آن تازه نفس و با انرژی بتواند چند جوان را زیر پوشش تعلیم و تربیت اسلامی قرار دهد.
توجه به اصالت خانوادگی
آقای علامه دنبال دانشآموزانی بود كه اصالت خانوادگی داشتند و به فكر نمره یا مسائل مادی نبود. اگر شاگردی متدین و متعهد و از خانوادهی اصیل میدید، از او ثبت نام میکرد و به بضاعت مالی او اصلا توجهی نداشت چون برای مادیات ارزشی قائل نبود. ما باید از عمل ایشان درس بگیریم و دنبال استعداد بدون اصالت نرویم. دانشآموزی كه در خانوادهی نامناسب تربیت شده باشد، چه طور ما میتوانیم با تضادی كه بین خانوادهی او و مدرسه ایجاد خواهد شد، نتیجهی مثبت بگیریم؟ این غیر ممكن است.
برادر من آقا كمال میگفت: یك روز آقای علامه در حجرهی پدر ما آمد و در همان ملاقات اول مرا به عكاسی برد و رونوشت شناسنامهی مرا از پدرم گرفت و مرا در مدرسهی علوی ثبت نام كرد. باید فكر كرد این عمل آقای علامه روی چه حساب بود؟!
جذب افراد متعهد
آقای علامه اصرار و اعتقاد داشت برای مدرسه باید افراد سالم و متدین و متخصص انتخاب شوند و در این راه از هیچ كوششی دریغ نمیكرد. مثلا مرحوم حاج آقا ملكعباسی رئیس ادارهی برق ونك بود. ما در رابطه با برق منزل مشكلی داشتیم که ایشان با جدیت آن را انجام داد. آقای علامه از این موضوع مطلع شدند و گفتند: میشود این شخص را دید؟ من یك شب آقای ملكعباسی را به منزل دعوت کردم و آقای علامه هم حضور پیدا کردند. در این جلسه بعد از گفتگوها از ایشان برای همكاری در مدرسه دعوت کردند و ایشان پذیرفتند و تا آخر عمر خدمات ارزندهای به مؤسسهی علوی داشتند.
نظر مراجع عظام
مرحوم آقا سیدعبدالهادی شیرازی و مرحوم آقای خویی و سایر مراجع، تلاشهای آقای علامه را در امر تعلیم و تربیت نوین تأیید کرده و اجازهی مصرف وجوهات شرعی را به ایشان داده بودند ولی ایشان از وجوهات برای شخص خودشان استفاده نكردند و به همان زندگی ساده قانع بودند. یكی از دوستان نقل میكرد در نجف خدمت آقای سیدعبدالهادی شیرازی مرجع وقت رسیدم و سلام آقای علامه را به ایشان رساندم. همین كه اسم آقای علامه را بردم، ایشان با حال نقاهت، تمام قد ایستادند و با احترام شایانی فرمودند: ای كاش من هم مثل آقای علامه به تعلیم و تربیت نوجوانان میپرداختم. این است آرزوی یك مرجع تقلید نسبت به كار آقای علامه که میتوانست یكی از مراجع باشد ولی هدایت نوجوانان را بر کارهای دیگر ترجیح داد.
انصاف و مردانگی
آقای علامه در حقیقت گرایی حرف اول را میزد. ما خیلی كم میبینیم كسی كه به اشتباهش اعتراف كند و با شجاعت بگوید: من اشتباه كردم، مگر كسانی که بر نفس خود غلبه کرده باشند. من در مجلسی با آقای علامه بودم، ایشان تند شدند و با عصبانیت مطلبی را به شخصی گفتند. چند لحظه بعد بلافاصله در حضور همان جمع گفتند: آقا! مرا ببخشید، من اشتباه كردم. حتی میخواستند دست طرف را ببوسند ولی او نگذاشت. البته ایشان گاهی به خاطر مصالح تربیتی و برای خدا عصبانی میشدند ولی در مسائل شخصی من فقط یكی دو بار دیدم ایشان عصبانی شوند كه آن هم با عذر خواهی همراه بود.
در پایان خاطرهای از تسلط ایشان بر نفس را بیان میکنم. ما در سفری خدمت ایشان با جمعی از فامیل به خرمشهر رفته بودیم. دور هم نشسته بودیم و پی در پی از آقای علامه تعریف و تمجید میشد. ایشان برای شكستن نفس خود، عمل خلاف عرفی را انجام دادند تا روی تعریفهای ما سرپوش بگذارند و به ما فهماندند برای این حرفها ارزشی قائل نیستند. ان شاء الله ما هم بتوانیم به وظیفهی شرعی خود عمل نماییم.
والسلام علیكم ورحمة الله و بركاته